ماجرای « افک »، حادثه ی عظیم تاریخ اسلام
حادثه ی «افک» به طور خلاصه این است که یکی از همسران پیامبر، در یکی از جنگها از قافله عقب افتاده بود. پیامبر، آن همسرشان را به میدان جنگ برده بودند ، وقتی که برمی گشتند و می آمدند، او را ندیدند. حالا به هر جهتی،
ماجرای « افک »، حادثه ی عظیم تاریخ اسلام
مقام معظم رهبری می فرمایند:
حال آن زن، کدامیک از همسران پیامبر بوده ، بین اهل سنت و شعیه اختلاف است. شیعه در روایاتشان می گویند «ماریه ی قبطیه» بوده و اهل سنت می گویند «عایشه » بوده است. این، تعیین بحث انحرافی در روزگار ماست که بگوییم کدامیک از زنان پیامبر بوده است.اصلاً قضیه این نیست که ما بخواهیم ببینیم کدام زن پیامبر بوده که این آیات درباره ی تهمت به او نازل شده است. مساله، مساله ی دیگری است؛ یک دستور اخلاقی اجتماعی بسیار مهم است.
بعد از آن که این مخدره به مدینه برگشت، بعضی از افراد هرزه گو و یاوه گو، زمزمه یی را میان مردم انداختند که این خانم کجا بود و چرا عقب مانده و این شخصی که او را آورده، چه کسی بود؟! بدون این که تصریح کنند و تهمت مشخصی را متوجه بکنند، زمزمه و شایعه یی را در میان مردم پخش کردند.
مسأله این نیست که آن مخدره، زن پیامبر است و باید او را احترام کرد؛ درآیات قرآن، مساله چیز دیگری است.آیات سوره ی نور درباره «افک» - یعنی همین سخن دروغی که منافقان و بدخواهان و افراد ناسالم در جامعه پخش و شایع می کردند- به شدت حساسیت نشان می دهد و چند آیه ی پی در پی، با لحن بسیار تندی خطاب به مسلمانها ذکر می شود که چرا وقتی شما این شایعه را شنیدید، نسبت به گوینده ی آن شدت عمل بخرج ندادید- مستفاد از آیات این است- و چرا این شایعه را قاطعاً رد نکردید.
در این آیه، دو جا جمله با«لولا» شروع می شود. اهل ادبیات عرب توجه دارند که «لولا» ی تحذیریه وقتی به کار می رود که انسان می خواهد با کمال شدت و توبیخ کامل، به مخاطب خود بگوید: چرا این کار را نکردید؟ «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا وقالوا هذا افک مبین» (1)؛ چرا وقتی که شما مسلمانها (مومنین و مؤمنات) این شایعه را شنیدید، به یکدیگر حسن ظن نشان ندادید و به طور قاطع نگفتید که این دروغ است؟ یک جای دیگر می فرماید: «ولو لا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلّم بهذا سبحانک هذا بهتان عظیم»(2) ؛ چرا وقتی این شایعه را شنیدید، نگفتید که ما حق نداریم این شایعه را تکرار کنیم؟ این، یک بهتان بزرگ است.بعد در آخر این آیات هم می فرماید: « یعظکم الله ان تعودوالمثله ابدا ان کنتم مؤمنین» (3) . یعنی خدا به شما موعظه و نصیحت می کند که هرگز دیگر گرد چنین شایعه هایی نگردید و دیگر چنین حادثه یی میان جامعه ی اسلامی به وجود نیاید؛ اگر مؤمن هستید. یعنی شرط ایمان این است.
همان طور که اشاره کردم، مساله این نیست که این شخص، همسر پیامبر بود. اگر همسر پیامبر هم نبود، همین عتاب و خطاب و همین تکلیف برای مؤمنین وجود داشت. لذا در اسلام این گونه است که اگر کسی، کس دیگری را به بعضی از تهمتهای خاص متهم کند، اگر نتواند آن را با چهار شاهد عادل ثابت کند، خود تهمت زننده محکوم است که بر او حد جاری بشود. این طور نیست که شما حرفی را همین طور وسط فضا بیندازید و ذهنها را مشوب و دلها را نگران و ناراحت کنید و اگر توانستید ثابت کنید که ثابت کرده اید که اگر هم نتوانستید، سرتان را بگیرید و به راه خود بروید! نه، اگر نتوانستید برخی از تهمتهایی را که برطبق آنهاحد به مجرم زده می شود، ثابت کنید، خود شما بایستی به خاطر زدن این تهمت، حد بخورید و مجازات بشوید.
به نظر من، این حادثه ی عظمیی در تاریخ اسلام و زمان پیامبر است که به این وسیله در محیط اسلامی ، ریشه ی شایعه پراکنی در مسایل شخصی افراد- که موجب سوء ظن و بدبینی نسبت به یکدیگرمی شود و محیط و فضا را ناسالم می کند- کنده شد. اسلام، این گونه است. پس، یکی از کارهای رسول اکرم(ص) این بود که فضای جامعه را یک فضای مهربان و سرشار از مهر و محبت بسازد تا همه ی مردم در آن، نسبت به یکدیگر محبت بورزند و به چشم حسن ظن و خوشبینی به یکدیگر نگاه کنند. امروز هم تکلیف ما همین است.
مسلمانان باید از حالت بی تفاوتی نسبت به یکدیگر خارج شوند
یک مورد و نمونه ی دیگر از همین تلاش فضا سازی پیامبر این بود که دشمنیها و کینه ها را از دلهای مردم بزداید. در مورد قبلی، ایجاد حسن ظن و فضای سالم بود؛ ولی در این مورد، مساله بالاتر از این است. یعنی باید مسلمانان در جامعه ی اسلامی، از حالت بی تفاوتی نسبت به یکدیگر خارج بشوند. این که مسلمانها با هم کاری نداشته باشند و هرکسی برای خود، دنیای جداگانه یی باشد و کاری به کار مسلمانهای دیگر نداشته باشد، در اسلام پسندیده نیست و یکی از فصول زندگی رسول اکرم این بود که این فضای بی تفاوتی را، به فضای محبت و همکاری و برادری و ایجاد یک مجموعه ی همکار با یکدیگر تبدیل کند. این، همان چیزی است که امروز هم در نظام خود، به او احتیاج داریم.
مسلمانها نسبت به یکدیگر، باید با علاقه و دلسوزی و بدون ذره یی بی تفاوتی، سر و کار داشته باشند. این طور نیست که اگر شما دیدید مسلمانی مورد ابتلا به حادثه یی قرار گرفته است، از کنار او بی تفاوت بگذرید. نه، همکاری و همدردی و دلسوزی و محبت متقابل بین مسلمانها، یکی از کارهای بزرگ رسول اکرم(ص) بود.آن بزرگوار، تا آن جا که حضور داشت و در سعه ی وجودش بود، نمی گذاشت که در جامعه ی اسلامی، مسلمانها- حتی در یک مورد- نسبت به کسی بغض و کینه و عداوت داشته باشند. یعنی پیامبر با حکمت و حلم خود، حقیقتاً یک محیط شیرین و سالم و فضای آغشته به محبت را به وجود می آورد.
نقل کرده اند که عرب بیابانگردی - که از تمدن و شهرنشینی و آداب معاشرت و اخلاق معمولی زندگی چیزی نمی دانست- با همان خشونت صحرا گردی خود، به مدینه آمد و خدمت پیامبر رسید. آن حضرت، در میان اصحاب خود- حالا یا در مسجد و یا در گذرگاهی - بودند. او، از ایشان چیزی خواست که پیامبر هم به او کمکی کردند و مثلاً پول و غذا و لباسی به او دادند. بعد که این را به او بخشیدند، به او گفتند: حالاخوب شد؟ من به تو نیکی کردم؟ راضی هستی؟ آن مرد، به خاطر همان خشونت صحرا گردی خود و صراحت و بی تعارفی یی هم که این گونه افراد دارند، به خاطر آن که ظاهراً این محبتها کمش بوده است، گفت: نه، هیچ کاری انجام ندادی و هیچ محبتی نکردی و اصلاً این چیزی نبود که تو به من دادی!
طبعاً این گونه برخورد خشن نسبت به پیامبر، در دل اصحاب یک چیز ناخوشایند سنگینی بود. همه عصبانی شدند.چند نفری که اطراف پیامبر بودند، خواستند با عصبانیت و خشم، به این عرب چیزی بگویند و عکس العملی نشان بدهند؛ اما پیامبر فرمود: نه، شما به او کاری نداشته باشید، من با او مساله را حل خواهم کرد. از جمه خارج شدند و این اعرابی را هم با خودشان به منزل بردند. معلوم می شود که پیامبر در آن جا چیزی نداشتند که به او بدهند؛ والا بیشتر هم به او می دادند. او را به منزل بردند و باز چیزهای اضافه یی - مثلا غذا یا لباس یا پول- به او دادند. بعد به او گفتند: حالا راضی شدی؟
گفت: بله. مرد، در مقابل احسان و حلم پیامبر شرمنده شد و اظهار رضایت کرد.
پیامبر(ص) به او فرمودند: تو چند لحظه ی پیش، در مقابل اصحاب من حرفهایی زدی که آنها دلشان نسبت به تو چرکین شد. دوست داری برویم همین حرفهایی که به من گفتی و اظهار رضایت کردی، درمقابل آنها بگویی؟ گفت: بله، حاضرم. بعد پیامبر(ص) شب همان روز یا فردای آن روز، این عرب را برداشتند و در میان اصحابشان آورند وگفتند این برادر اعرابیمان خیال می کند که از ما راضی است؛ اگر راضی هستی؛ بگو. او هم بنا به ستایش پیامبر(ص) کرد و گفت: بله، من خوشحال و راضیم و- مثلاً - از رسول اکرم خیلی متشکرم، چون ایشان به من محبت کردند. این سخنان راگفت و رفت.
بعد که او رفت، رسول اکرم(ص) رو به اصحابشان کردند و فرمودند: مثل این اعرابی ، مثل آن ناقه یی است که از گله یی که چوپانی آن را می چراند، رمیده و جدا شده باشد و سرگذاشته، به بیابان می دود. شما دوستان من، برای این که این شتر را بگیرید و او را به من برگردانید، حمله می کنیدو از اطراف، دنبال او می دوید. این حرکت شما، رمیدگی او را بیشتر و وحشتش را زیادتر می کند و دستیابی به او را دشوارتر خواهد کرد. من نگذاشتم شما او را بیشتر از آنچه که رمیده بود، از جمع ما برمانید. با محبت و نوازش، دنبال او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم. این، روش پیامبر(ص) است.
پی نوشت ها :
1. نور: 12.
2. نور: 16.
3. نور: 17.
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}